گفتگوی تنهایی

ساخت وبلاگ
شاید وقت نداشته باشن، شاید کم حرف بزنن، شاید بیشتر ساکت باشن... ولی خیلی راحت میشه همه ی حرف هاشون، همه ی احساسشون و بابا بودنشونو دید...وقتی بعد از ۳۸ سال کار هنوز صبح ها با شوق بیدار میشه... وقتی به دخترش میگه: صبر کن بابا میرسونمت... وقتی میگه: بابا صبحانه خوردی؟ وقتی هر روز صبحانه حاضر میکنه و ب گفتگوی تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتگوی تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goftegooyetanhaeeo بازدید : 46 تاريخ : يکشنبه 4 تير 1396 ساعت: 9:35

سه شنبه روز موعود یکی از آرزوهای من بود... یادت هست بابا؟ کنار من تو ماشین نشسته بودی، نشستنی که برایم دلپذیر است حتی اگه در سکوت بگذرد... باز هم روی خواسته ات بخاطر خانواده پاگذاشته بودی و از تکرار زیباتربن نوستالوژهای گذشته برای آینده ی خانواده گذشتی...دوست داشتم صحبت کنی و از احساست بگویی... شاید گفتگوی تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتگوی تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goftegooyetanhaeeo بازدید : 35 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 4:37

‌پروردگارا ..!بزرگ شدن کار سختی است..!هر گاه مرا لايق بزرگ شدن دانستی،به من دانشی ببخش تا بزرگتر شدنم به انسان‌تر شدنم معنا دهد ... خدایا ...!حجم دلتنگی هایم وسیع است و پر و بالم بسته ...دلم آرامش میخواهد ...ذره ای ...لحظه ای ...مرا در حریم آغوشت جا کن ...که بسیار محتاج تسکینم ...پروردگارا ..!آنچه ا گفتگوی تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتگوی تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goftegooyetanhaeeo بازدید : 53 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 4:37

یه روزی
یه جایی
به خاطر لکنت کلی به خدا شکایت میکنم
نمیدونم میتونه جوابمو بده
یا نه

نوشته شده در تاريخ یکشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۵ توسط آقای مراجع

گفتگوی تنهایی...
ما را در سایت گفتگوی تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goftegooyetanhaeeo بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 4:37

این اواخر شرایط متفاوتی دارم. خیلی وقته که کفتارم با هیجان همراهه ولی اینکه اینقدر طولانی با هیجان های مختلف آمیخته به هم صحبت کنم تا حالا برام اتفاق نیفتاده. هیجان هایی که دونه دونه روی گفتارم نمود پیدا میکنن. شادی ای که قدرت را به اوج میبره و هیجان و مرز تحریک که تنش زاست. غمی که ایجاد لرزش های خف گفتگوی تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتگوی تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goftegooyetanhaeeo بازدید : 56 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 4:37

کوچک که بودم خانه هایمان مثل امروز نبود که شوفاژ و گاز داشته باشد. آن موقع ها بخاری نفتی بود که خانه ها را گرم میکرد. بخاری ای با بوی سوختن نفت. آن روزها روی زمین مینشستم. با همین ها هم خوش بودیم. با روی زمین نشستن و درس خواندن. با پشتی های کنار دیواری. با خوابیدن و پا دراز کردن سمت بخاری که گاهی پا گفتگوی تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتگوی تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goftegooyetanhaeeo بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 4:37

دکتر معمولا برام اضطراب زاست. گاهی بواسطه ی خاطرات قدیمی و گاهی بواسطه ماهیت بیماری. حالا اگه چند روز با چند تا دکتر قرار داشته باشم که این اضطراب ها کم کم به روزهای بعد هم تعمیم داده میشن. هر چی ابهام بیشتر، اضطراب هم بیشتر.  روز اول سریال دکتر رفتن ها، امید های ماه رمضونی من به باد رفت... برای دلخ گفتگوی تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتگوی تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goftegooyetanhaeeo بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 4:37

برای چهارمین روز متوالی گفتم: همش هدفون تو گوشته، حالت بد نمیشه؟ خسته نمیشی؟ بدت نمیاد صدای اطرافتو نمیشنوی؟ چرا ما با هم حرف نمیزنیم؟ چرا وقت نمیزاریم؟ میدونین چند وقته حرف نزدیم؟ اصلا یادتونه آخرین بار کی بود؟چند سال پیش بود؟ اگه قراره کسی صحبت کنه اول شما دو نفرین. چرا صحبت نمیکنین؟ من چند بار با گفتگوی تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتگوی تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goftegooyetanhaeeo بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 4:37

چند شب قبل تولد بابا بود... با خواهرا رفته بودیم خرید... برای باباهای ساده مثل بابای من امکان خرید زیادی وجود نداره. باباهایی که فقط یک ساعت دست میکنن و اهل تجمل نیستن. اهل کروت و انگشتر و دستمال کردن و پاپیون و دکمه یر آستین نیستن... اهل کلاه رسمی و کیف پول و ... که اصلا فکرش هم نکن... انتخاب ها خیلی محدوده و وقتی محدودیت بیشتر میشه که بابای ساده، رسمی پوش هم باشه... اول میخواستیم براش کت تک بخرم. مغازه ها را دونه دونه میرفتیم داخل و من هر بار سلیقه ی بابا رو یادم میاوردم. این رنگو دوست نداره... چهار خونه ش بزرگه... خیلی تو چشم میزنه... بابا ساده و محو میخواد... مثل شخصیت آروم و متینش... از اولین کتی که تن بابا دیدم تا الان را دوره کردم. اولین کت با مو و محاسن مشکی و عینک کائوچویی بزرگ تا کت های دهه ی هفتاد و عینک قاب فلزی با شیشه های کوچکتر و چهره ای مصمم تر،  و اثرات تجربه ای که کم کم روی صورت بابا مینشست. تجربه هایی توام با آرامش و متانت و صبر... تا آخرین کت تک که خیلی به تن بابا زیبا بود... اگه ما برای خریدهاش اقدام نکنیم، خودش به فکر خودش نیست... ازین بابا های دست و دل باز برای خ گفتگوی تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتگوی تنهایی دنبال می کنید

برچسب : تولد بابا,تولد بابام,تولد بابامه, نویسنده : goftegooyetanhaeeo بازدید : 72 تاريخ : جمعه 3 دی 1395 ساعت: 20:04

تمام سیکل داشت مثل 5 سال پیش رقم میخورد. دونه به دونه و جزء به جزء...  مثل همیشه همه چیز آماده و سر جای خودش بود. استرس هم دقیقا شبیه به همان روزها... صبح دوست داشتم تو پارک قدم بزنم. استقبال از دو مهمان عزیز این امکان را هم بهم داد... انگار همه چیز بنای تکرار شدن داشت... تمام احساس هادر حال جان گرفتن بودن... منتظر درمانگر بودم. م.ح گفت تو راهن... گاهی جلوی در قدم میزدم که ببینم اومدن یا نه... و دفعه ی آخر دیدمشون... "آقای م... پس شما هستین؟" با همون آرامش و لبخند همیشگی... این حالت منو یاد اولین جلسه ی درمان میانداخت... صبح سرد اصفهان با اولین پله نشینی با یه پالتوی سیاه بلند بارانی... انگار امروز روزیه که تمام احساس های من مرور میشه... نشان دادن عکس های همایش ها هم شد مزید بر علت... دونه به دونه ش خاطره هایی بود که میامد و میرفت... و من گاهی مرور های عمیق تری داشتم...  درمانگر که صحبت را شروع کرد یاد اولین جمله ی اولین صحبت هاش در همایش افتادم... " رب الشرح لی صدری و یسر لی امری و.... " درمانگر از مسیر میگفت ... از همسفری... و چه کسی جز درمانگر و مراجع معنای عمیق و احساس های مختلف ای گفتگوی تنهایی...ادامه مطلب
ما را در سایت گفتگوی تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : goftegooyetanhaeeo بازدید : 43 تاريخ : جمعه 3 دی 1395 ساعت: 20:04